« باز هم سکوت »

 

به نام خدا ✍️✍️

ایامی ست در اُردی زیبا، سکوت را نمی بینم.
کمیاب شده یا سایه اش سنگین است.
سکوتم، رخ به نمایان.
دلم، ذهنم، دیدِگانم، شنواییم، هر پنج حسم،
تمام هستم تو را طلب می کند.

روز مرگی ها درگیرم کرده، با نجوا مرا به گوشه
دنجی بنشان.
سکوتم، با تو سخن ها دارم.
دلم برای خودم تنگ شده است.
وقتی تو هستی:
برای اشک های بی وقفه دلم که سرازیر می شود.
برای برق شادی در چشمانم که موج می زند.
برای نوشتن که واژه ها بی امان می بارند.
برای تقویت روحم که سر شار از بالندگی شود.
بیا که دلم برایت تنگ شده است.

بیا تا لحظاتی با تو بی آرامَم.
واژه ها در می زنند، در انتظارت هستند.
یکی یکی دو تا دو تا خودشان را به روی سِن
می رسانند.
صحنه نور باران می شود.
فکری کشف، ایده ای خلق و محتوایی زاییده
می شود.
دلم سکوت می خواهد.
تو باش تا همه نباشه ها بلعیده شوند.

تو نیستی، ذهنم همانند زمینی لم یزرع می ماند.
وقتی حضور داری، در وسط باغ ذهنم، نهری بزرگ
و روان، جاری می کنم و افکارم را در آن شستشو
می دهم.
تو هستی، مَد های شگرفی در من تجلی می کند.
در تو راز هایی نهفته است و جز در پرداختن به
تو خَلق نمی شود.
تو هستی، از اعماق وجودم نجوا هایی به گوشم
می رسد.

افکارم به پهنای دشت سفر می کند، به کوه هدفم
بر خورد کرده، ایده ای خلق می شود.
گاهن دنیا را به درونم راهی نیست.
البته دلیلش بیزاری از آن نیست، بلکه شفاف
شدنش برایم مهم است.
و این زمانی میسر است که ابتدا در سکوت او
را در یابم.
با سکوت خلوت کردن، آرزو های آمده و رفته
را بهتر می بینم.
فقط آرزو نبودند، زندگی بود که در حال گذر
بود.
شاید بارها از داخل قطار زندگی، سلام می داد
و من به هوش نبودم.
سکوت، لوکس ترین برای من هست و آن را با هیچ
چیز معاوضه نمی کنم.

برای رسیدن به نزدیکی باید با حقیقت پیوند
بگیرم و این در سکوت نهفته است.
کلید اسرار تو در دست سکوت است، قفل را
بشکن، سکوت را دریاب.

احمد شاملو: من آن دریای آرامم که در من،
فریاد همه طوفانهاست.
خدایا شکرت
۱۴۰۲/۲/۱۸

 

 

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *