به نام خدا ✍️✍️
سایه یا آفتاب.
دو یار دیرین کنار هم.
یا سایه یا آفتاب.
سایه مرا به سفر گرما می برد.
تابستان هایی که با کوچکترین پناهی در
دل سایه، خنک می شوم.
عمق جانم لبریز از لبخند می شود.
به هنگام قدم بَرداری در پیاده رو به دنبال
کمترین سایه می گردم.
دیدن رقص باد در لابلای برگ ها لب از لبم
باز می کند.
سایه درختان آن قدر مرا به وجد می آورد
که توصیفش در قالب واژه ها می گنجد.
آفتاب، همان انرژی جان افزا و روح بخش
هر زمان به آن نیاز داری در دسترس است.
کم میشود که به دیدِگان مان گرمی نبخشد.
طلوع و غروبش را دوست دارم.
آرامش می بخشد و به جان نیرویی می افزاید.
طلوعش، نیروی صبح گاهی می آورد.
غروبش، دلگیر نمی کند که هیچ، انرژی دوباره
می بخشد.
نیرویی آرامش بخش.
آرام می شوم، دل به او می سپارم، افکارم
روشن می شود.
افکار، چراغ سبز نشان می دهد، ذهنم بیدار
می شود.
بیداری ذهن، قلمم را روشنی می بخشد.
روشنی قلم، به روی صفحه سفیدم پدیدار
می گردد.
در سایهٔ قلم، واژه ها یک به یک ورود پیدا
می کنند.
به صف می شوند.
خودشان می دانند کجا قرار بگیرند.
گاهی می نشینند.
زمانی جا به جا می شوند.
معنای خود را حفظ می کنند.
تلاش زیادی دارند که مرا مجذوب خود کنند.
من خود شیفته آنان هستم.
خدایا شکرت.
یک پاسخ
درود بر افسانهی عزیز. قلمت سبز دوستِ سایهدوست آفتابی🌱❤