« پیاده روی »

به نام خدا ✍️✍️

در پیاده روی، خودم نیستم.
آرام آرام محو می شوم.
ابتدا پاهایم مرا می برد.
کم کم جایش را به افکارم می دهد.
کمی جلوتر، چشمانم افکارم را تحویل
می گیرد.

نزدیک تر شدیم، چشمانم از این همه
فراوانی، حیرت می کند، مدهوش
می شود.
از کثرتِ آسانی، سرگشته می شود.
حال چشمانم جای خود را به قلم
می دهد.

به قلم که رسید، همه قلم شده،
یاری رسان یکدیگر می شوند.
ذهن، خودش را در اختیار فکر می گذارد.
فکر، قفسهٔ واژه ها را زیر و رو می کند.

واژه ها، یک به یک با آهنگ شادِ قلم،
که از طبیعت اطرافش گرفته، پا
به روی صفحه می گذارند.
من، تماشاگرِ شادی ذهن و فکر و واژه و
قلم می شوم.
خدایا شکرت

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *