« مثلثِ آرامش، صداقت، خیانت »

 

 

 

 

 

 

 

 

به نام خدا ✍️✍️
زمانی که کلمه ای به چشم و گوش و ذهن من،
خود را نمایان می کند، لحظاتی با صبوری روی
آن متمرکز می شوم.
لازم می دانم با آرامش بپذیرم تا همراهم شود
و مسیر را برایم هموار کند.
نشر آن را به جان بخرم و به زندگی ام وارد
کنم.

ابتدا از آرامش شروع می کنم:
هر حرف از آن معنا هایی درش نهفته است.
قبلن آرامش را در آسایش و فراوانی
می دانستم.
امّا اگر کوچکترین خدشه ای به آسایش وارد
میشد، امان از رفتن آرامش.
هزاران آسایش با یک آرامش برابری ندارد.
گاهن که آرامشم بهم می خورد، در دنیای
بیرونم به دنبالش می گشتم.

تفریح، آزادی، علاقه، مادیات، دوستان جدید.
هیچ یک به من آرامش نمی داد تازه ذهن مرا
بیشتر درگیر می کرد.
مرا از برنامه های روزانه ام باز می داشت.
تمرکزم را می ربود.
بی اختیار اشکم سرازیر بود و از خدا تقاضای
آرامش داشتم.

خدا همه اسباب را در درونم، مثل بذر کاشته
بود.
فقط نیاز به مراقبت داشت و من از او غافل
مانده بودم.
هدایت شدم به حیاط منزل مان.
در محوطه حیاط، رژه مورچه ها با بار سنگینی
که حمل می کردند، نگاه مرا به خودش مشغول
کرد.
لحظاتی گذشت، چشمم به شاخه سبز پوشی
که تا چند وقت پیش، برهنه بود و لباسی بر
تن نداشت، افتاد.

توجه به دو موضوع، ساعتی زمانم را گرفت.
اما ساعت ها، ایمنی درونی به من هدیه کرد.
قلبم آرام و حسّ درونی ام، آگاه شد.
استادی پیشنهاد نوشتن شکرگزاری کردند.
دفترچه قشنگی تهیه کرده، شروع کردم به
نوشتن شکرگزاری از داشته هایم.

موضوعاتِ بی ثمر از کنارم رد می شدند.
هدایای خداوند، یک به یک نمایان می گشتند.
بعضی از این هدایا را فکر می کردم برای
آدم های خاصی هستند.
قلمم را برداشته، شروع کردم به روی کاغذ
آوردن داشته هایم.

باورتان بشود، تا ۱۵۰۰ جمله شکرگزاری
داشته هایم پیش رفتم.
حتمن ادامه می دادم، بازم بود ولی فعلن
کافی بود.
این ها مرا آرام می کرد.
آرام آرام با درونم آشنا می شدم.
درونی که برایم غریب بود.
غریبه ای که از او خجالت می کشیدم.
خجالت از اینکه، به من وصل بود ولی
من او را دور دورا می دیدم.

راه رسیدن به آرامش در درون من بود
اما من در بیرون خود جستجو و از
دیگران طلب می کردم.
ندانسته، آرامشم را به دور و بری هام
گره زده بودم.
وقتی آرامش آمد و جا خشک کرد، آرام
آرام همه دوستانش را دعوت کرد.

ابتدا صداقت آمد، به دنبالش مهربانی،
بخشش، انفاق، تعهد، امانت داری و ….
آمدند.
صداقت و مهمان هایش هم اتاقی آرامش
هستند.
آرامش را به عنوان صاحب خانه دلت
بپذیر.
او که باشد، همه خوب و به جا بُروز و
ظهور دارند.
اعتماد به نفس با مهربانی و صداقت، همراهِ
توانمندی تو می شوند.

امان از روزی که خیانت هم پیاله اینان شود.
امان از لحظه ای که روزنه ای بین صداقت
و مهربانی و….پدیدار شود، خیانت خود را
از لابلای درز ها وارد می کند.
در این صورت، ابتدا آرامش تزلزل می یابد.
بقیه هم خودشان را جمع و جور می کنند که
ترکِش خیانت، نابودشان نکند.

مهم ترین خیانت ها، خیانت به خویشتنِ
خویش است.
تو نمی توانی.
تو کامل نیستی.
لحظه هایی که خودمان را ندید گرفتیم،
کوچک شمردیم، حرف دلمان را نزدیم،
نفسمان را زیر سوال بردیم، حرف هایی که
نبابد می زدیم به زبان آوردیم، باور های مخرب
نسبت به خویش روا داشتیم….
بالاتر از همه خیانت به زمان و فرصتی هست
که مثل برق و باد از جلوی دیدگان ما رد می شود.

همیشه هول و اضطراب کنارم هستند.
تا خودم آرامش نداشته باشم، صداقت پیشه
نکنم و به خودم خیانت نکنم، نمی توانم
ارتباط سالم و درستی با دیگران برقرار کنم.
یادمان باشد نگرش، تفکر، ایده و نگاه هر فردی
با فرد دیگر متفاوت است.

به نظرات هم احترام بگذاریم.
دروازه خیانت را هر چه سریع تر ببندیم.
گو اینکه خیانت یک نفر به من باعث شد
او را بشناسم و ارتباطم را محدود کنم.
خدایا شکرت بابت آگاهی درون.
۱۴۰۲/۱/۲۳

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *