«« بهترین جمله برای من »»

به نام خدا ✍️✍️

« بهترین جمله ای که تا حالا شنیدم »
هیچوقت بیکار نبودم.
همیشه با نوشتن، مطالعه، کار های هنری،
خانه داری، بچه داری، کلاس های مختلف،
وقت هام رو برنامه ریزی کرده، تا به نحو
احسن پر باشد.

خیلی آموزش می دیدم و مطالعه داشتم،
اما هیچ گاه جرأت بازگو کردن و انتقال
آن ها را نداشتم.
کمال گرای کامل بودم.
مهمونی ها رو زودتر می رفتم تا همه
نیومدند، سوالی در جمع پیش می آمد
به کسی که کنارم نشسته می گفتم
سوال کنه، سلام کردن هام آرام بود.

خیلی خجالتی بودم و حال آن که خودم
فکر می کردم با وقار و مؤدب هستم.
یادمه سال آخر دبیرستان، معلم فارسی
شعری را خواندند و از بچه ها خواستند
توضیح و شرح دهند.

« هر کسی از ظن خود شد یار من»
« وز درون من نجست اسرار من »
همه به نوبت داوطلبی یا استاد اسم
آن ها را صدا می زد.
یکی یکی بلند شدند و هر چی از شعر
فهمیدند، گفتند.

نوبت به من رسید.
انگشت اشاره من روی پاهام، زیر میز
خشک شده بود.
طفلک، چه می شود، می ترسیدم،
مبادا غلط بگویم و قضاوتم کنند.
استاد اسم منو بردند، من در حال
کلنجار رفتن با خودم و این انگشت
بیچاره که دلش نمی خواست پایین
بیاد.

از جا پریدم.
ایستادم و شروع کردم به برداشتی که
از بیت داشتم.
دلم می لرزید و روی کلامم اثر گذاشته
بود.
خودم را نباختم تسلی دادم.
هنوز کلامم قطع نشده بود که استاد
شروع به کف زدن و سرایتش به همه
کلاس داده شد.
همه مرا تشویق کردند.

کمی سبک شدم.
استاد گفتن شما که به این خوبی گفتی
چرا دستت رو بالا نگرفتی.
من با خجالتی که هنوز تو وجودم بود
سکوت اختیار کردم.
گفت بشین.

من نشستم و دیگه موقعیت اینجوری
تو زندگیم پیش نیومد تا کرونا خانم
تشریف آوردن.
درون من انقلابی از چند سال پیش
شکل گرفته بود، فقط جایی برای
آموزش دیدن و ابراز درست آن نداشتم.
اوایل بهار ۹۹، آخرای فروردین در لایو
استادی، با مهمانش آشنا شدم،
عجیب حرف هایش به دلم نفوذ کرده
بود.

آتش سردی در من شعله ور بود.
نیاز به یک اشاره داشت که گرم شود.
در شهری که زندگی می کنم، به دنبال
آموزش و کتابخوانی دور همی و مطالعه
بودم.
اساتید و دوستان زیادی در به ثمر نشستن
نهایت هستهٔ وجودی ام دخیل بودند.
آدمی به یک باره، دگرگون نمی شود.
حتمن از قبل بستر و زمینه اش آماده
و بذر کاشته شده بود.

پیج ایشان را فالو کرده، دنبال می کردم.
استاد، کارگاه سه جلسه ای در سه هفته
برگزار می کردند.
من فکر می کردم برایم امکان ندارد،
هیچوقت هزینه ای برای آموزش نداده
بودم.
بهار همان سال، عیدی ها و هدایای تولدم را
که بیشترشان نقدی بود، صرف سرمایه
گذاری روی خودم کردم.

اسم این کارگاه، کارگاه اشرف مخلوقات
بود و سر لوحهٔ آن، رفع خجولی.
با این حال که مبلغ آماده بود، جرأت
نمی کردم ثبت نام کنم ولی ته دلم می گفت
باید ثبت نام کنی.

با مسئول ثبت نام کارگاه صحبت کردم و
قرار شد هر جلسه روز قبل، هزینه رو
واریز کنم.
هنوز به خودم شک داشتم، فکر می کردم
ممکنه پولم هدر برود.
دلم را به اقیانوس درونم سپردم و شرکت
کردم.

روز شروع وبینار شد.
همه صحبت های استاد رو یادداشت
می کردم، تا مطلبی از قلم نیوفتد.
البته بعدن ویدئو وبینار رو در اختیار ما
گذاشتند.
کل وبینار در جملهٔ:
« من بهترین خودم هستم »
خلاصه شده بود.
پشت پرده این جمله، پنهان های زیادی
وجود داشت که همه در من جمع بود.
استاد از ما قول گرفتند که طی این سه
هفته افکار و رفتارمون رو در بست در
اختیار ایشون قرار بدیم.
آن موقع احساس می کردم در آسمان
لابلای ابرها هستم.

مو به مو حرف های ایشان را که برای
من همانند « دُرّی » بود که از داخل
صدف بیرون آمده، ارزش داشت، و به
جان خریدم.
تمرینات برای منِ خجالتی خیلی سنگین
بود.
اما با توکل بر خدا، حریف شدم.
می خواستم به دور از تأیید و قضاوت
شدن ها خودم را پیدا کنم.
یافتم که من بهترین نسخه خودم هستم.
من فقط می توانم بهترین خودم باشم.
نه می توانم جای کسی باشم و نه دیگری
می تواند جای من باشد.

در خانه نشسته بودم و با برنامه گوگل
میت، کلاس های مجازی برگزار کردیم.
هیچ وقت نگذاشتم جای خالی برایم باشد.
خلأ ها را با عادت های خوب پر می کردم.
انسان بخواهد، بر می خیزد و می تواند.
حالا دیگر خودم هستم و خودم.

اساتید و دوستان فراوانی که پر از عشق
و طراوت بودند، یافتم و این یکی از
بزرگترین داشته های من است.
وقتی خواستم، کارگاه های دیگری از
جمله، کارگاه نوشتن استاد کلانتری
با دوستان زیادی که در این مرحله
آشنا شدم در مسیر رشدم قرار گرفته
و توانمندی هایم بروز کرد.

ویدئوی ایشان در یوتیوپ که بهترین
جمله ای که شنیده اید چیست مرا
وا داشت تا مطالب بالا را بنویسم.
خدایا بابت وجود با عظمتت شکر.
۱۴۰۲/۱/۱۴

 

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *