🌿🌿 تجربه من 💦

 

به نام خدا ✍️✍️✍️
مدتی بود نوه ام سرگرم بازی با گوشی بود.
مادر بزرگانه نصیحتش می کردم که عزیزم،
دلبندم، خیلی سرت تو گوشیه. کمی کتاب
بخون، بازی های دیگه داشته باش.
چشمای خوشگلت ضعیف میشه.

افاقه نمی کرد که نمی کرد.
او می گفت: ماسان، صبر کن دارم می برم،
آخراشه. اما مگه تموم می شد، دوباره
مرحله جدیدی شروع می شد.

بعد مدت ها، مشغول بروز رسانی گوشی ام
بودم که پیشنهاد نصب بازی برام میومد.

ابتدا بی اعتنا بودم ولی دیدم نمیشه، گفتم
حتمن حکمتی در کار هست، نفهمیدم چطور
شد که نصب شد و من هم شدم مثل نوه ام.
مگه میشه رها کرد. دوست داشتم ادامه بدم.

ابتدا که شروع کردم، به اندازه کافی بلد
نبودم و یکنواختی بازی، اذیتم می کرد.
کامل گرایی رو کنار گذاشتم و از دخترم
راهشو پرسیدم.

خیلی خوش حال شد و
چند نکته رو بهم گفت. پی بردم که چقدر
بازی جذاب شده، هر چی پیش میره، دل
نشین تر میشه.

بالاخره منم شدم بازیگوش با گوشی.
از روزی که آگاهانه به همه چیز نگاه
می کنم، درس های زیادی از آن می گیرم.
در بازی زندگی هم همینطوره.

ابتدا که مسیری را برای هدفت شروع
می کنی، احساس می کنی به کندی و
به سختی پیش می ره. اما با توکل بر خدا
و کمک گرفتن از راهنما، کلی از مسیر
آروم آروم برات روشن می شه.

وقتی رو غلتک افتاد، پشت هم مسیر باز
می شه.
کافیه حواستو جمع کنی تا امتیاز ها رو
بدست بیاری و به هدفت در یک جنبه از
زندگیت برسی.
برای من درس زیادی بود،
دریافتم هوش و حواسمو بیشتر جمع کنم،
در مسیر زندگی، فراوانی بسیار است. و این
ارزشمند هست.

وقتی رو روال افتادی، خود راه بگویدت چه

باید کرد. هشیار باشیم.

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *