به نام خدا ✍️✍️✍️
«« قلم »»
بی خیال نشسته بودم، تو فکر اینکه چیکار کنم.
یهو یکی صدام زد. چشامو که به روبروی دیوار، پایین سقف دوخته بودم، آوردم پایین به طرف صدا.
خدای من، صدا از داخل سبد خودکارام بود. بی مهابا، با طمأنینه، صدام می زد.
نگاهمو به او دوختم، گفتم: بله، چی شده؟
گفت:چرا بیکار نشستی؟
فوری گرفتمش بین دو دستم و شروع کردم به نوازشش، بهش گفتم: همدم تنهایی و خلوت من، آرامش بخش ذهن آشفته ام، دوست دارم.
گفت: منو کم تحویل می گیری؟ من عاشق فضای بین دو انگشتت هستم، جای من اونجاس. بسه استراحت.
مغزت هی به من اشاره می کنه، که بگو تو رو بگیره.
من و او متوجه هستیم، مغزت میگه از تراکم کلمات داره منفجر میشه.
گفتم: چه خوبه که تو رو دارم، عالیه که با مغز من هماهنگ و رفیقی، اگر تو نبودی، من چطور از دست
این همه افکار خلاص می شدم. ممنونم ازت، حالا حوصله ندارم، می خوام فکر کنم.
گفت: آپولو که نمی خوای هوا کنی، همین افکارت رو بنویس.
گفتم: برای نوشتن باید موضوع داشته باشم، حواسمو پرت کردی.
گفت: تو منو بگیر بین دو انگشتت، معلوم میشه.
خداییش راست می گفت. وقتی شروع به نوشتن کردم، راه حلهایی که در فکر کردن به دنبالش بودم یکی یکی پرده از چهره بر می داشتند.
ذهنم از کلمات تلمبار شده، خالی شده بود و لحظاتی بعد پر شدم از واژه های جدید.
هر کدوم خاصیت خودشونو داشتن. یکی آرومم می کرد. دومی راه نشونم می داد. سومی فرار می کرد و در خط بعدی، جا می گرفت.
همه کلمات، کافیه ما قلم به دست بگیریم. خودشون می دونن کجا بشینن، چه وقت حرکت کنن و چه زمانی تلنگر بزنن.
وقتی قلم به دست می گیرم، کلمات با نردبان ذهنم،
آسانسور قلبم و با پله های وجودم، خالصانه خودشونو در طبق اخلاص می زارن.
گاهی اوقات یکی شون خودشو با پله های اضطراری ذهنم به روی قلم و نهایت صفحه می رسونه.
کافیه ما قلم خود را همیشه گرم نگه داریم.
با نوشتن، به افکارمان ورز می دهیم.
اراده کردیم، افکار که تمومی نداره، تا فرصت و زمان داریم، فکر کردن همسایه نزدیک ماست.
لطفن بنویسید، بنویسید.
2 پاسخ
چه تعبیر زیبا و دلنشینی!
امیدوارم در مسیر نوشتن بدرخشید.
بهترین دوست ورفیق قلم.
نویسا باشی هم نویس جان