به نام خدا ✍️✍️
در میان گلدستههای امید، آجیلی از کلمات را در کوله
میریزم.
پا به قدم برمیدارم. در طی مسیر سرم را به اطراف
میچرخانم.
کوهی از آرزو و دریایی از امید در ذهنم نقش میبندد.
جلوتر میروم.
پنجرهای باز نمایان میشود.
کنارش دری بسته بود.
بالای در تابلویی با ریسه سبز رنگ، رویش نام من
نوشتهبود.
از پنجره داخل میشوم، در را به روی امید میگشایم.
گوشهای دِنج، پوست آهویی فرش شدهبود.
کوله را زمین گذاشته، زیپش را باز کردم.
لوح سفید را در آورده، پهن زمین نمودم.
قلم بهدست نگرفته، کلمات تند تند در ذهنم آماده
خروج بودند.
۱۴۰۲/۷/۱۲
آخرین دیدگاهها