خاطره

به نام خدا ✍️
خیلی سخت است به باورهایی برسی
ولی نتوانی آن را به دیگران انتقال بدهی.
دلت می‌سوزد برای تجربه‌های سختی که
پشت سر گذاشتی و دیگری همان را تکرار
می‌کند. یاد نگرفته‌ایم از تجربهٔ زیسته دیگران
درس بگیریم. حتماً در دوران جوانی دور و برم
افرادی بودند که پندی از تجربه‌هایشان برایم
داشته‌باشند ولی کو گوش شنوا.
انگار هر کسی تجربه خودش را دارد. به سن
من می‌گردم دنبال کسی که دو کلمه از ایشان
به جانم بنشیند. جوان‌های همکلاسیَم را
می‌بینم و به حال‌شان غبطه می‌خورم.
گوشی از دستشان پایین نمی‌آید. حتی
زمانی که معلم مشغول درس دادن هست.
نمی‌دانم اگر من هم جای آن‌ها بودم شاید
همین کار را را می‌کردم. کمی با هم حرف
می‌زنیم اما تو باغ نیستند به قول معروف.
برای‌شان دعا می‌کنم.
امروز در کلاس فارسی به درس حکیم عمر
خیام نیشابوری رسیدیم. استاد پیشنهاد دادند
که همه مشارکت کنند و هر کدام یک بیت
بخوانیم جوان‌ها که شاید اعتماد به نفس
نداشتند از خواندن سر باز می‌زدند.
از من گذشته بود که بخواهم به اعتماد به
نفس و این چیزها توجه کنم.
البته دانش آموز هم بودم دوست داشتم
همیشه معلم ازمن سوال کند. امروز همینطور
که اشعار را می‌خواندند، بیت بالا به من رسید.
بسیار با من همخوانی داشت. اگر هم سن و
سال‌های خودم دور و برم بودند حتماً اشکم
در می‌آمد اما فقط در کلام آخر بغض کردم.
🍁 افسوس که نامهٔ جوانی طی شد
🍁 وان تازه بهارِ زندگانی دِیْ شد
🍁حالی که ورا نام جوانی گفتند،
🍁معلوم نشد که او کِیْ آمد، کِیْ شد!
خدایا شکرت.
بعدازظهر دوشنبه، زنگ فارسی، 25 فروردین.
دانشجوی نوپا.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *