نظم هستی

به نام خدا ✍🏻
چند روز است هوا بسیار گرم شده.
با اینکه بهار است اما از نسیم بهاری
خبری نیست. همانند گرمای تیر ماه
است. بعد مدت‌ها با خودم قصد کردم
به نیت پیاده‌روی قدمی در بازارِ چهارشنبه
بگذارم. مشغول آماده شدن بودم که پنجره
باز اتاق با درِ باز پشت خانه دست به یکی کردند
و باد قشنگی را به داخل خانه هدیه کردند.
قدم‌زنان راه افتادم. باد تند بهاری آن‌چنان بود که
اگر مراقب نبودم پوشش سرم را با خود می‌برد.
یک سمت روسری را دور گردنم حلقه زدم تا ثابت
بماند. در راه جاهایی که درخت نارنج داشت،
زیر آن با بادی که می‌وزید و بهار نارنج‌ها را به
زمین می‌پراکند، سفیدپوش شده‌بود.
من شرم داشتم که بهار نارنج ها را لگد کنم،
لکن از جاهایی قدم می‌زدم که کمتر بهار نارنج
فرش شده‌بود. تو بازارِ چهارشنبه قدم می‌زدم
و غرفه‌ها را می‌دیدم. باد آنقدر شدت داشت
که مانع از بستن چهارچوب و چادر به روی
آن میشد. به قسمتی رسیدم که خانمی در حال
نصب چادر روی چهارچوبش بود.
با خجالت و لبخند بر روی لب رو به من گفت:
این بادم نمی‌زاره که امروز ما کاسبی کنیم.
گفتم: ان شاءالله براتون خیر باشه و پربرکت.
گفت: ان شاءالله.
از او دور شدم. با خودم فکر می‌کردم که
عجب دنیایی است یکی با وزیدن باد خوشحال
می‌شود و دیگری از وزشش ناراحت.
نظام هستی کار خودش را می‌کند. منتها یک
زمانی خواسته من و زمان دیگری خواسته
تو با کائنات هماهنگ می‌شود. و این هیچ ربطی
ندارد که خدا مرا بیشتر دوست دارد یا تو را.
مهم این است که در هر لحظه شکرگزارش
باشیم و به زمان‌بندی خدا اعتماد کنیم.

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *