به نام خدا ✍️
عصری از کنار خونه خیلی قدیمی رد میشدم، چون طبقه پایین قابل سکونت بود سختم شد عکس بگیرم. سر شب بود که یکی از آشناهای آن خانه را دیدم و با مشورت با ایشان عکس گرفتم. انرژی که این خانهها متصاعد میکنند، روح
انسان را درگیر خود کرده، نیروی مضاعف به درون انسان
وارد میکند. مشاهده این خانهها مرا به کودکیهایم میبرد.
ایوان بزرگ خانه مادربزرگم که با جاریاش و ماشاءالله کلی بچه، با هم زندگی میکردند. تابستانها تعطیلات را که از تهران به شهرستان میآمدم،( اشک در چشمانم حلقه زده)
مادربزرگ عزیزم، زنعمو بزرگه، روحشان شاد. حوض بزرگ زمینی که همیشه پرآب و تمیز بود. درختان تبریزی بلند سر به فلک کشیده، مرغ و خروس و اردک و جوجههایشان که کنار هم زندگی مسالمت آمیزی داشتند. آسمان آبی از لابلای برگها به زحمت خودنمایی میکردند. تنور گِلی با نانهایی که طعم و رایحه دلنشینش هنوز در ذهنم میپیچد.
یاد باد آن روزگاران یاد باد.
آخرین دیدگاهها