وداع پاییز

به نام خدا ✍🏻✍🏻
پاییز 1403 با همه رنگ‌ و وارنگی‌هایش، پستی و بلندی‌هایش، غم و اندوه‌هایش، شادی و لبخندهایش،
خوشی‌ و ناخوشی‌هایش، خمودی‌ها و تلاشهایش،
کسب کردن‌ها و از دست‌دادن‌هایش،
با آذر وداع و به یلدا دختر مهربان و خونسرد
زمستان سلام داد.
دلم برای دوباره عاشق شدن تنگ می‌شود.
دلم برای خیره‌شدن به نور کمرنگ طلائی‌ات که از
لابلای پرده به اتاق جاری و نفوذ می‌کردی، تنگ
می‌شود.
دلم برای رنگ‌هایی که به طبیعت برای زیبایی روح
و ذهنم می‌دادی، تنگ می‌شود.
دلم برای قدم زدن در جنگل و گوش سپردن به نُتِ
آهنگت در هستی تنگ می‌شود.
گوشم برای شنیدن آوای پرندگان و نجوای درختان
با هم و با ایشان، تنگ می‌شود.
مرا به یلدا پیوند می‌دهی که بگویی، مشکلات تمامی
ندارند، از تاریکی بیرون می‌آیی و در ظلمت دیگر
منتظر نفوذ نور می‌مانی.
تا سالی دیگر و پاییزی دگرگون، منتظرت می‌نشینم.
آخرین شب پاییز 1403

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *