به نام خدا ✍🏻✍🏻
شب است و صفای سکوت و تنهایی. تیک تاک ساعت نشان از لحظاتیست که میرود و برنمیگردد. کشیده شدن صدای خودکارم به روی کاغذ به من یادآوری میکند که بنویسم. دامدامِ قطرههای آب که از ناودان میچکند به من میگویند باران هم هست. تاپتاپِ قلبم به من یادآوری میکند هنوز هستی. همه دور و برم با من حرف دارند چرا که من در سکوت کاری برای مشغول شدن ندارم. در طول روز شاید صدای هیچکدام از اینها را نشنوم اما اکنون با همه وجودم حسشان میکنم. صدای نفسهای خودم را میفهمم. دریافتم که چقدر دوستشان دارم. صدای عرقم را، اشکی را که از دیدگانم میلغزد و به روی کاغذ پهن میشود و مینشیند. چشمانم را دوست میدارم چرا که به من یادآوری میکند
همه را ببین تا ندیده نرفتهباشی. احساسم را دوست دارم چرا که با من آمیختهاست. زبانم را همی، گوشم را چنان، تکتکِ سلولهایم را دوست میدارم. چرا که خالق همه اینها را دوست دارم و به او عشق میورزم. خدایا خودت میدانی چقدر برایم عزیزی و من چقدر به تو عشق میورزم. نگاهت را، لقائت را، نشانههایت را، اشارههایت را، بشارتها و انذار دادنهایت را، دادهها و ندادههایت را.
خدایا دوست دارم
متأسفم
لطفاً منو ببخش
ممنونتم.
آخرین دیدگاهها