به نام خدا ✍🏻✍🏻
زیر درختهای چنار، صبح نسبتاً خنکی را آن روز تجربه کردیم. چنارهای بسیار بلند که هر چه قد میکشند به هم نزدیکتر میشوند تا جایی که در محوطه پارک جایی که ما نشستهایم، آسمان زیبا پیدا نیست. فقط روشنیاش از لابلای رقص برگها به ما میرسد.
ماهی دوبار صبحهای پنجشنبه با دوستانی از جنس نور گپ و گفتی داریم. این هفته در خصوص احساسات و برخورد با آنها قرار بود صحبت شود. تا مدتی پیش فکر میکردیم احساسات خوب و بد دارند و باید احساسات بدمان را پنهان کنیم. مبادا فردی با ما مخالف شود، تایید نشویم، فردی یا گروهی را از دست بدهیم. احساسات همه خوب و ضروری هستند حتی همان خشم که سبب بسیاری از مشکلات در انسان میشود.
یک جایی خشم جلوی خطری را میگیرد، جایی دیگر غم باعث کاهش رنج میشود. همه اینها زمانی خوبند که ابتدا اگر در خودمان هست بپذیریم و بعد مهار و کنترلش کنیم. او ما را به راست و چپ بالا و پایین نکشاند. اگر بلافاصله بعد مسئله جابجا شدهای، واکنش نشان دهم پس آن احساس مرا کنترل میکند. نیمه تاریک وجودم را بشناسم. با آن مقابله نکنم. فکر نکنم با بروزش کسی مرا طرد میکند.
به خودم بیاندیشم. ابتدا من هستم که باید به آرامش برسم که خرسندی در مسیر برایم حاصل میشود، بعد ببینم به دیگران آسیبی نرسد. آنگاه در مسیر هستم چرا که نور پذیرش و نگرشِ درست، راه مرا روشن کردهاست.
تشکر از بانی این جمع و مربیان ارزشمند.
صبح 18 مرداد، تابستان 1403
پارک بانوان
آخرین دیدگاهها