به نام خدا ✍🏻✍🏻

آیا در باره <<  اختلال آلکسی تایمیا  >> می‌دانید؟
نارسایی یا نابینایی هیجانی:
خواهرم نگران فشار کاری پدرم است!
اما حتی یک بار هم نشده خواسته‌هایش
را به تعویق بیندازد تا پدر برای مدتی
احساس راحتی کند.
مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمی‌برد
اما حتی یک بار هم نشده که با من در باره
خوشبختی‌ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم
چه چیزی تو را خوشحال می‌کند؟

من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار
می‌شوم، اما حتی یک بار نشده که دستش را
بگیرم با او به سینما بروم، فیلم ببینیم و کمی
به او آرامش بدهم.
این جاست که به << فقر کلمات در بیان
احساسات >> آلکسی تایمیا می گویند.
alexithymia
در فرهنگ ما این مریضی یک رسم مرسوم است.
احساساتت را پنهان کن و نشان نده.
از یک طرف در خلوت خود، دل‌مان برای این
و آن تنگ می‌شود، از طرف دیگر وقتی به هم
می‌رسیم انگار که لال‌مونی می‌گیریم.
انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که
دهان‌مان را بسته تا مبادا چیزی در مورد
دلتنگی‌مان بگوییم.

تکلیف‌مان را با خودمان روشن نمی‌کنیم.
یک دیگر را دوست می‌داریم اما آن‌قدر
شهامت نداریم که دوست داشتن‌مان را
ابراز کنیم.
ما آدم‌های فقیری هستیم! 😔
البته فقیری که در کلماتش احساسات را
پنهان می‌کند. آن قدر در بیان احساسات‌مان
آلکسی تایمیک ( فقیر در بیان احساسات و
ابراز علاقه) هستیم که صبر می‌کنیم تا
وقتی عزیزی از دست رفت، آن وقت تا آخر
عمر برایش شعر بگوییم.

از یک جا به بعد، باید سکوت خطرناک را
شکست و راه افتاد.
از یک جا به بعد باید پدر به فرزندش بگوید
که چقدر دوستش دارد.
از یک جا به بعد باید فرزند، دست پدر را
بگیرد و با هم قدم بزنند.
‏از یک جا به بعد باید مادر فرزندش را به
یک شام دو نفره دعوت کند.
‏از یک جا به بعد باید فرزند در گوش
مادرش بگوید: چقدر خوب است که
تو را دارم.

‏از یک جا به بعد باید کسی که دوستش
داریم بداند که چقدر با بودنش حال ما
را خوب کرده‌است و چه خوب است، آن
از یک جا به بعد، همین حالا باشد.

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *