« دعوتیِ ناخوانده »

به نام خدا ✍🏻✍🏻
« دعوتی ناخوانده »

مرگ یه وقتایی یه جوری به سراغ آدما میاد
که همه رو شوکه می‌کنه.
آدم اگر مریض باشه، پا به سن گذاشته باشه
خب بالاخره فکر می‌کنیم آخرش مرگه گویا
که اجل برگشته می‌میرد نه بیمار سخت.

یه دوستی داشتم خدا رحمتش کنه می‌گفت:
برای اینکه وقت سَکرات موت با عزرائیل
دوست باشم و جونمو راحت بگیره روزی
چند بار بهش سلام می‌دم.
السلام علیک یا حضرت عزرائیل.
این دوست ما مریض شد. خیلی با بیماری
دست و پنجه نرم کرد.

دوست عزیز مشترکی که ایشان هم فوت شدن
تعریف می‌کردن:« من آخرای نفس کشیدن
کنارش بودم. آخرای ملحق شدنش به عالم دیگه
به من می‌گفت یه جوان زیبایی روبروم ایستاده
ولی تنم مور مور میشه اینور تختم میره اونور
تخت میره روبروم می‌ایسته من فهمیدم که
اون همون جناب حضرت عزرائیله. با او حرف‌هایی
از جنس نور و امید ردّ و بدل کردیم.»

برام جالب اومد. اولین بار که منم می‌خواستم
سلام بدم به حضرت عزرائیل خیلی سخت بود.
فکر می‌کردم مرگو به دنبالم می‌کشم. اما حالا
هر وقت یاد دوستم می‌افتم یا یاد مرگ، به
حضرت عزرائیل سلام میدم.
خدا را شکر ترسم فرار کرده.
مرگ، تولدی دوباره هست. چنانکه با گریه چون
خبر از این دنیا نداشتیم از رحم مادر پا به زمین
گذاشتیم، حالا هم چون بی‌خبر از عوالم بالا
هستیم، برامون ترک دنیا سخته. البته فراق عزیزان
بسیار سخت هست. ان شاءالله صبر برای خانواده
آسمانی شده‌ها.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *