بیهقی خوانی

به نام خدا ✍️✍️

 

 

 

به نام خدا ✍️
شب سنگینی بود.
دلم آشوب بود.
بار نخستی بود که در کارگاه بیهقی خوانی
شرکت می‌کردم.
دو سالی هست که با موناجان از طریق خوانش
دورهمی کتاب آشنا هستم.
نزدیک به دوسال است که در خوانش دورهمی
افتخار همراهی به عنوان عضو کوچکتر دارم.
هر زمان که اعلام کارگاه را می‌دیدم، دلم پَر می‌زد برای شرکت در آن. اما شرایط فراهم
نمیشد. البته سهم من هنوز نشده‌بود.
می‌بایست از درون تقاضا داشتم که برآورده‌شد.
حالا هم وقتی شروع شد که در سوگ عزیزی
نشسته‌بودم. از خدا خواستم و جور شد که سر
وقت به معارفه و بعد کارگاه سیزدهم برسم.
خانه شلوغ و بچه‌ها می‌دانستند که من بخواهم
کاری را شروع کنم، اراده‌ام بر تغییر آن پذیرا
نیست. با ترس که مبادا چیزی دریافت نکنم
شروع شد. متن کهن زیبا با خوانش و شارح
عالی استاد یاسین حجازی مرا به اعماق درونم
برد. با اینکه ایرپاد در گوش و از گوشی دور شدم و مشغول تدارکات شام برای مهمانهایم،
گاه و بیگاه صدای استاد را داشتم.
شاید خیلی متوجه نشدم ولی همینقدر احساس کردم که باید ادامه دهم.
تازگی اهل نوشتن شدم. بی‌نهایت از رژه کلمات
و افعال جدید در متن غنی و کهن بیهقی بزرگ لذت بردم. اینکه کلمات می‌توانند کاربردهای
متفاوت در متن‌های مختلف داشته‌باشند مرا به هیجان می‌آوَرَد. امشب یکی از آن شب‌های
طلایی زیستن آگاهانه‌ام بود.
به امید چهارشنبه طلایی دیگر.
بدرود
9 اسفند 1402، آخر شب.

مدت‌ها بود دلم سفری به تاریخ بیهقی می‌خواست.
سفری که پای راستم به جلو و پای چپم به عقب خیز داشت.
9 اسفند بود.
به دعوت یکی از دوستان ورودی را پراخت کرده، وارد قطار بیهقی خوانی شدم.
ابتدا فکر می‌کردم به من سخت بگذرد. مدت‌ها بود نام این کارگاه به گوشم می‌رسید.
صندلی نشینانش همه تحصیل کرده و فکر می‌کردم با سواد اندکم نتوانم از زیبایی‌های مسیر لذت ببرم.
اِبا داشتم که نکند آنچه من فکر می‌کنم بشود یا نشود.
بالاخره بلیط تهیه کرده لنگان لنگان سوار قطار شدم.
خیلی جلو نرفتم گوشه‌ای نزدیک در نشستم که ابتدا آشنایی سطحی پیدا کنم.
اما بیهقی از ابتدا عمق داشت و به جانم نفوذ کرد.
مجری توانا، استادی خوش سخن، صدایی رسا، حنجره‌یی گرم، نَفَسی باوجود مرا نمک‌گیر کرد.

دو جلسه از بیهقی خوانی گذشت.
جلسه اول خیلی جلو نرفتم.
اما جلسه دوم کمی قدم برداشتم.
به خودم اجازه دادم اگر چه اشتباه، کامنت بگذارم.
مدتی‌ست که نمایشنامه و رمان می‌خوانم.
اکثراً یا خود نویسنده راوی هست.
و یا راوی دارد.
تاریخ بیهقی واژه‌های زیبایی را کاربردی کرده.
ماجراهایی که نوشته، یا خود او حضور دارد
و یا با واسطه مطمئن به او رسیده و
ایشان بدون کم و کاست نگاشته است.
ماجرا را طوری می‌نویسد انگار مخاطب یا خواننده در کنارش نشسته است.
احساسی که من دارم.
چرا که دو ساعت کارگاه در ظرف زمان و مکان برایم
محدود نیست.
چنان به جزئیات می‌پردازد که ماجرا را ملموس‌تر می‌کند. تاریخ بیهقی را علاوه بر اینکه می‌خوانیم یا از دیگران می‌شنویم قابل دیدن هست کاملاً زنده و سرحال.
واژه‌ها در غالب جملات با تو حرف می‌زنند.
کلمات در متن بیهقی جان دارند و این به متن ارزش ویژه‌ای می‌دهد و مخاطب را درگیر می‌کند.
زمانی که ماجرای غم انگیزی را روایت می‌کند، می‌توانی
در غالب واژه‌هایش پناه بگیری.
البته یک چیزی خالی از نوشتن نیست.
استادی که آن را برای‌مان به تصویر می‌کشد،
خود قبل از ما و بیش از ما دوستدار بیهقی‌ست.
درس نمی‌دهد، در عمق جان روزنه‌ای می‌گشاید.
و در بستر آن فن و رموز می‌آموزد.
8 شب، دوشنبه 21 اسفند 1402. ماه رمضان رویت شد.

تاریخ بیهقی اقیانوسی‌ست که من نزدیک به سه سال
است فقط از دور عکسش را مشاهده گَرَم.
هر دفعه در خوانش دور همی کتاب که من سعادت
حضور در کنار فرهیختگان را دارم، خانم دکتر رهگذر
بنرش را در گروه می‌گذاشتند، تماشاگر بودم و چند
سوال از ایشان داشتم.
استاد گرامی، دوستان نازنین.
من بچه کنار دریا هستم. شهر من از شمال وصل به
دریاست. اما ترسی در من از بچگی به دریا بوده و
هنوز هم هست. ارتباط من با آب دریا فقط در حد
دست به آب سپردن هست. ولی قدم زدن در ساحل،
دنبال صدف گشتن، به جزر و مد دریا نگریستن،
به رنگ‌های مختلف آبش در سکوت صبح، گرمای
ظهر و سردی غروبش سخت نیازمندم.
این بود دل را به دریا سپردم و در کارگاه سیزدهم
تاریخ بیهقی شرکت کردم. البته هنوز در ساحل به
شن‌ها چشم دوختم. خوانش و مدیریت استاد مرا
لبریز از خوانش این کتاب مهم کرد.
مدتی که کارگاه تعطیل بود، خیلی تشنه مانده‌بودم.
همانند خماری‌ها حداقل روزی یکبار کتاب را به
دست می‌گرفتم و هر کجا باز میشد می‌خواندم.
نمی‌خواهم بگویم که چیزی زیاد فهمیدم اما خودم را به
اقیانوس بیهقی واگذاشتم. به قول استاد، زندگی
زیسته‌ای را دوباره می‌خوانی. بیهقی، زهدان
ادبیات است.
تاریخ بیهقی یک داستان و یا یک رمان نیست بلکه
علاوه بر آنها یک کتاب ادبیات است پر از نکات ادبی.
امید دارم و مطمئنم روزی در اقیانوس تاریخ بیهقی
شنا کنم.

به جلسه پنجم بیهقی خوانی پایِ دل گذاشتم.
بی‌قراری از قرارِ چهارشنبه شب‌ها مرا قرار
آمده‌است. دارم انس عجیبی پیدا می‌کنم
نمی‌دانم چرا؟ از شبی که کتاب به قلبم پا
گذاشت لحظه‌ای از کنارمن و بین دستانم دور
نشد. صفحاتش را ورق می‌زنم تا از دلگرمیِ
بیشتری بهره ببرم. دارم و می‌خواهم چگونه
خواندن را بیاموزم. او باعث شده من از چه
به چگونه برسم. از دنبال معنا گشتن در متن،
به زیباییِ چگونه متن، چنین معنایی را می‌سازد،
برسم. وقتی بدنبال جواب سوال « چگونه»
هستم به تکنیک‌های متن و هنر پرداخته‌شده
به متن پی می‌برم. باز هم برایتان خواهم
نوشت….
نیمه شب 23 فروردین 1403

 

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *