به نام خدا ✍️✍️
در پیچ و خم جاده زندگی قطاری روی ریلی
در حال حرکت است. فاصلههایی که از قبل
برنامهریزی شده، آدمهایی پیاده و سوار
میشوند. بعضی هم به واسطه تغییر برنامه
جای دیگری پیاده و سوار میشوند. قطار قطار
زندگیست. همانند مسیرهای ملایم و ناملایم
زندگی پیچ و خم دارد. گاهی از میان دشت
سبز، زمانی از بیابان خشک طی ریل میکند.
گاهی سوت پایان، زمانی سوت خطر، لحظاتی
سوت توقف به صدا در میآید. برای ما سوتها
همه یک صدا دارند ولی برای اهلش هر سوت
هدف خاصی دارد. بچهایم آرزو داریم بزرگ
شویم و تلاش میکنیم به پیری قدم بگذاریم.
آنگاه که گرد پیری بر ما طنین انداز شد،
احساس میکنیم به کودکی برگردیم. ما هیچ
وقت در برهههای زندگی زمان خودش را
سنجیده رفتار نکردیم. انسان طبیعتاً عجول
است.
یک خاطره از خودم بگویم: زمانی که
فرزندانم در پایه ابتدایی تحصیل میکردند
وقتی سرم شلوغ میشد میگفتم خدایا کی
میشود بچههایم بزرگ شوند و هر کسی دنبال
زندگی خودش برود. مادرم که خدا حفظش کند
حرف مرا شنید و گفت: قدر این لحظات را بدان
چشم بر هم بگذاری مثل کبوتر پر میزنند و میروند.
هر کدام به راه خودش.
آن وقت لحظههایی پیش میآید که دلت برایشان
تنگ شده و آرزو میکنی لحظهای کنارت بودند و در آغوششان میگرفتی. دقیقاً همینطور شد ولی
خودم را تسلی میدهم و به خدا میسپارمشان.
به خاطر کمالگرایی و درونگرا بودنم طبیعتاً
خجالتی و کمرو بودم. به ما یاد داده بودند که
باورمان این باشد که بزرگترها همیشه درست
میگویند. روی حرف ایشان حرف نزنیم.
کسی را از خودمان نرنجانیم. همیشه به دیگران
توجه کنیم و و و و…… بالاخره یاد نگرفتیم که
خودمان باشیم. از ما یک ورژن که خودمان باشیم
بیشتر در این دنیا نیست. ولی قدرش را ندانستیم
حالا که خیلی بزرگ شدهایم هوس کودکیمان
میکند و درمان بسیاری از دردهایمان شفای
کودکیست. برههای از زندگی که نگذاشتند
خودمان باشیم رها و بیخیال. فقط میبایستی
هوایمان را داشتهباشند و اطلاعات در اختیارمان
بگذارند. اما این کار را که نکرده هیچ، بلکه بر ما
حکمرانی کردند. بگذریم. گذشتهها گذشت. ما هنوز
زندهایم و زمان در اختیار داریم. اکنون که فهم
کردهایم نیاز است دنبال راه چاره باشیم. توکل
بر خدا و تلاش. همیشه بیرون از خودم منتظر
شادی، انگیزه، حل مسائل،…. بودم. ممکن بود
یک روز برسد و یک روز نرسد. زمانی باشد
گاهی نباشد. همه مثل من هستند. آدم یک وقتی
شاد است، لحظهای دیگر غمگین. اصلاً شادی و
غم کنار هم تجلی مییابند.
هر زمان به این درجه
رسیدی که وقت تغییر است، سریع خود را دریاب.
ذهن بسیار مقاومت میکند اگر پیگیری نکنی.
لحظهای ذهن را آزاد بگذاری تو را پشیمان میکند.
بستر اطلاعات و آگاهی کسب کردن بسیار فراهم
است. ما میتوانیم خیلی راحت به آن دست پیدا
کنیم. به دست ذهن بهانه ندهید. اگر کلامش در
ذهن شما مرتب بیان میشود بگذارید حرفش
را بزند و عبور کند. مقاومت نکنید. ذهن همانند
بچه تازه حرف آمده است فقط میخواهد خود
شیرینی کند. میخواهد که تو به او نه نگویی.
هرچه میگوید بگویی چشم. ذهن را همانند یک
باغچه در نظر بگیرید. بذر سالم در آن بکارید. آن
وقت جوانههای نور و امید و آگاهی در آن ریشه
میدواند و به وقتش محصول میدهد و این کار
تمامی ندارد. تا زمان داریم این کار ادامه دارد چرا
که ما هنوز زندهایم و فرصت داریم. برای هر کاری
که در ذهنمان مَلَکه شود نیازمند بذر مخصوصی
است. ما به سکوت و تنهایی نیاز داریم. ما نیاز
داریم که در این حالات خود را واکاوی کنیم.
قدرت اندیشه و تلاش خود را تقویت کنیم. ما بی
بهانه خلق نشدهایم. ما بهانه زیبای خلقت هستیم.
آخرین دیدگاهها