به نام خدا ✍️✍️
در خیالم شبانه به جنگلی سفر کردم. نوری کوچک در دست داشتم. همه جا سیاهی بود و سیاهی.
درختان سبز و زیبا هیچ نمایان نبودند. صداهایی میآمد اما
مفهوم نبود. شایدم ناآشنا. آخر من در تاریکی به جنگل نرفتهبودم. گیج و منگ بودم. با قدرت روی تخته سنگی که
در تاریکی به پایم خوردهبود و انگار به من میگفت همینجا
بنشین، من هم رویش نشستم و به درخت تنومندی تکیه
دادم. فکرم رفت به تاریکیهای زندگی، فراز و فرودها،
موانع….
دریافتم در تاریکیهای زندگی، آن زمان که هیچ فکری به
ذهنت خطور نمیکند، انگار ظرف ذهنت خالی شده، هم همینطور است. زیبایی فراوان است اما نور درونم را
میطلبد تا داشتههایم را که کم هم نیست، به من نشان
دهد.
پرداختن به راستیها و درستیها که شامل خوددوستی و خودبودن، دیگر دوستی و دیگران را همانطور که هستن
دوست داشتن و شکرگزاری بسیار تأثیر پذیر در فراخواندن
نور درونمان به بیرون زندگیمان است.
بیشک بیچالش زندگی کردن، رخوت و سستی میآورد.
این برای انسان مفید نیست چرا که مرتب درجا میزند.
برای قوام زندگی و قدرتمندشدن نیاز است ابتدا چالشها
را آگاهانه بپذیریم و این مسئولیتپذیری میآورد.
حال راه روشن میشود. ما به این دنیای فانی قدم
گذاشتهایم که رشد کنیم، تغییر یابیم و تکهای از پازل
هستی که سهم ماست، آن را برای تکمیل رسالتمان
به جایش بگذاریم.
از دنیا برای دنیا تلاش نکنیم.
از دنیا توشه سفر آخرت را در کولهمان جاسازی کنیم.
چهارشنبه، صبح زود 27 دی 1402
آخرین دیدگاهها