«« خاطره ماندگار »»

 

به نام خدا ✍️✍️
«« خاطره »»
امروز صبحانه مهمان دوست عزیز و
دوستداشتنی بودیم.
صفای دلشان، زبانزد هست.
جلوی در ورودی خانه شان آب انبار و کمی
این طرف تر در ورودی آب انبار بود.
قدیم در چند محله شهر آب انبار قرار داشت.
آب انبارها، نیاز آب مردم محله ها را تأمین
می کردند.
یاد حرف های مادر شوهرم که خدا سلامت
بداردش افتادم که تعریف می کرد.
می گفت: قدیم هر خانه ای آب مصرفی اش
را از آب انبار محل تأمین می کرد.
امروزه که شما برای بچه ها پوشک استفاده
می کنید، ما خیلی قدیم ۷۰ سال پیش، حتی
پارچه برای بچه نداشتیم، رسم نبود.
ظرف ها رو جمع می کردیم و می بردیم سر
چشمه می شستیم.
لباس ها رو چند روز یکبار با لگن و صابون زرد
دست می گرفتیم و می بردیم کنار آب و
شستشو می دادیم.
به فکر فرو می روم، پیش خودم می گویم
چقدر اذیت شدند و سختی کشیدند.
قدیمی ها به نجاست و پاکی هم خیلی اهمیت
می دادند.
حالا که بعضی آدما بیشتر به فکر پاکی و نظافت
هستند تا پاکی و طهارت.
چند نمونه دیدم.
قدیم حیاط ها بزرگ و دستشویی یک فرسخ با
اتاق ها فاصله داشت.
لباسشویی، ظرفشویی، فضایی برای استحمام
کمتر خانه ای بهره مند بود.
صفایی که من امروز در این خانه و دل صاحبش
دیدم، کمتر جایی به چشم می خورد.
به نظر می آید وقت قدیمی ها کِش میآمد.
به عبارتی پر برکت بود.
مادر بزرگ عزیزم که روحش شاد تعریف می کرد:
مهمان همان روز که می رسید مرغ پرورش داده
خودشان در حیاط را سر بریده و غذا طبخ
می کردند.
امروزه همه مواد در فریزر آماده اما یا خبری از
مهمان نیست یا صاحب خانه اعلام آمادگی ندارد.
دوست عزیز که خدا سالم، حفظش کند همیشه
در صحبت هایش می گفت:
اگر یک هفته بگذرد و مهمانی در خانه ام را نزند
حالم بد می شود، فکر می کنم از رحمت خدا
دور شده ام که حبیبش زنگ در خانه ام را به
صدا در نیاورده است.
خدایا شکرت بابت آگاهی و مهم تر از آن
عمل به آگاهی که ایمان به دنبال دارد.
صبح بهاری پاییزی ۱۹ خرداد ۱۴۰۲

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *