«« اتاق من »»

اتاق من✍️✍️

اتاق، چه جای با صفایی. محلی امن برای مطالعه، فکر کردن، نوشتن، خوابیدن، فنجانی چای، قهوه یا دمنوش نوشیدن. خدایا شکرت که اتاق دارم، زیبا و پر از آرامش. می‌توانم در خلوت اتاقم، شادی را به او هدیه کنم. وقتی تلاشهایم را به خود یادآوری می‌کنم در واقع از اتاقم نهایت استفاده را دارم، و سپاسگزارم.

اتاق و محل امن من، بین دیوار به دیوار یه اتاق دیگه و یک راهرو قرار دارد. یک گوشه دیوارش به انبار وصل است. اتاق من پنجره ای زیبا دارد. پنجره، وای پنجره. رحمت بر کسی که پنجره رو در اتاق پایه گذاری کرد.
پنجره اتاق من ارتباط دیداری بین من و درخت افرایم، من و پهلو حیاط، من و سقف بالای حیاطمان، آسمان زیبا و پهناور با ابرهای تو در تو که هر کدامشان حرفی برای گفتن دارند، بین من و ماه نورانی، بین من و دیوار روبرو، بین من و خورشید گرما بخش، بین من و گلدانهای دوست داشتنی ام، بین من و بادی که گاهی می وزد، بین من و صدای طبیعت، بین من و صدای حیوانات خانگی، بین من و صداهای ماشین، بین من و
بازی بچه ها در کوچه، بین من و صدای پرندگان در صبح، بین من و بارانی که می بارد، بین من و طوفانی
که آرامشم را بیشتر می کند و قدرت خدا را به عینه
می بینم، بین من و تسبیح درختان و هر چه دور و برش هست. خدایا شکرت.

تاکنون این‌گونه و یکجا از داشتن پنجره ام شکر گزاری نکرده ام. سمت راست پنجره ام بخاری و لوله آن دیده می‌شود. خدایا شکرت که بخاری دارم و به موقع از آن استفاده می‌کنم.
سمت چپ پنجره ام، هست و نیست من، کتابخانه ام قرار دارد، خدایا شکرت که سواد و تلاش برای بالابردن
آگاهی همراه با عمل در من گذاشتی. کنار کتابخانه ام
صندلی و میزم قرار دارد، گاه به وقت نوشتن و مطالعه، سری بالا می آورم، چشمانم را به بیرون می دوزم و به پنجره و هر چه که نمایان است خیره می‌شوم.

 

خدایا شکرت که دستانی سالم و انگشتانی روان به من هدیه نمودی. پشت صندلی من کمد دیواری هست که همه چیزم در آنجا پنهان است، خدایا شکرت که کمدی دارم تا در آن وسایلم را قرار دهم. کمی آنورتر

پشتی هست و جلویش پنکه ام، خدایا شکرت که پشتی دارم که به وقت خستگی بنشینم و پاهایم را دراز کرده، خستگی را رها کنم. خدایا شکرت که پنکه دارم تا به وقت نیاز باد خنکی را در اتاقم به جریان اندازد.

 

 

 

 

 

بعد آن دری که به راهرو متصل هست، ایستاده است، خدایا شکرت که راهی به بیرون دارم تا به وقت نیاز از آن عبور کنم. بالای در از داخل، آویزی هست، خدایا شکرت که دری و آویزی هست که من بعضی وسایل را آویزان و پنهان کنم. کنار در ورودی اتاقم کشوی تختم ایستاده، خدایا شکرت که کلی وسایل را داخل کشو جاسازی می‌کنم.بعد کشو خب معلومه دیگه، تخت هست، کمی از دیوار فاصله داده ام که جریان انرژی به اندازه کافی از آن عبور کند، خدایا شکرت که تختی هست و خوابیدنی. چه لذتی دارد زمانهایی که ابتدا به خواب می‌روی و بعد به رختخواب پناه می آوری، خدایا شکرت. کنار تختم در دیگری ست که به اتاق دیگر وصل هست، خدایا شکرت که اتاقی در کنار اتاق من که همسایه اتاق من است و اتاقم احساس تنهایی نمی‌کند. پهلوی این در دِراوِرم قرار دارد، خدایا شکرت

 

 

 

 


برای وجود کشوها که لباسهایم، منظم در آن جای می‌گیرد و هیچکدامشان احساس تنهایی نمی کنند.
بعد آن یک فایل چهار کشو هست که وسایل خیاطی ام در آن قرار دارد، خدایا شکرت که می‌توانم هنری به وقت سرگرمی داشته باشم.
بالای کشو‌ها اسپیلت هست. همان که به وقت گرما و خصوص شرجی بودن هوا به من چشمک می زند و روشنش می کنم.
آخرین وسیله ای که می توانم به نوشتن در آورم، بخاری هست. همان که به وقت سرما شعله اش روح نواز می شود و گرما خلق می کند.

اتاقم را دوست دارم. به هنگام سفر از همه وسایل چیده شده در آن نوازش کرده و خدا حافظی می کنم.

دلتنگی ام را به آنها می گویم. به وقت برگشت از دور قربون صدقه شان می روم و بی تاب برگشتنم.

خدایا دوست دارم

متاسفم

لطفن منو ببخش

ممنونتم

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *