به نام خدا ✍️ ✍️ ✍️
«« باد »» یه روز خنک تابستون، صبح زود، روی ایوون نشسته بودم، پاهام دراز بود و کتابی به دستم. یهو یه چیزی اومد و کتاب در دستانم را حرکت داد.
لذت نسیم خنک را روی شقیقه هایم حس کردم، عجیب حس نابی بود. آوای درختان را که از سر شوق بود می نگریستم. نجوای طبیعت، وصف ناشدنی بود. نغمه خوش قلبم را می شنیدم. ذوقم میان امواج باد، شناور بود.
در های چوبی اتاقمون جیر جیر می کرد. آب از جوی کوچک خانه مان، سر ریز کرده بود. نسیم زیبا، مرا واداشت که بلند شوم و قدمی در حیاط بردارم. پرنده ها از خوشحالی آواز سر داده بودند.
باد لابلای برگ درختان زمزمه می کرد. همه به او خوش آمد می گفتند. باد لحظه ای از گفتگو با گلها منصرف نمی شد. باد امروز، مهمان خانه ما بود. خدایا شکرت ۱۴۰۱/۱۰/۲۴
4 پاسخ
سلام متن هاتون رو خوندم بهتون تبریک میگم مانا و نویسا باشید
سلام. وقت بخیر. لطف کردید. ممنون از انرژی مثبت شما.
توصیفات بسیار خوب و گیرا بود. درود به شما.
پیشنهاد میدم کلاس نویسندگی رو تو همچین حیاطی دایر کنید و بگید بنشینن و هر چه هست رو بنویسن. روح رو قلقلک میده!
سپاس از فرصتی که گذاشتید، ممنون، ان شاءالله.