به نام خدا ✍️✍️✍️
«« شادی »» واژه ای دور افتاده و حقش ادا نشده. مباد روزی که شادی سیه پوش شود.
نباشد صحنه ای که تماشاگر اشک شادی باشی. شادی، غم، شوق، انزجار،…..همگی مهمان درون ما و دوست ما هستند.
خداوند در فرصتی چند، به امانت پیش ما نهاده. امانت داری نیست که فقط نگه دارش باشیم.
نه. امانت داری، درست برخورد کردن و زیبا بهره بردن از این سرمایه های وجودی ست. حال در طول زمان ممکن است یکی را بیشتر به کار گرفته باشیم یا به دیگری فرصت بیرون آمدن از درون را نداده باشیم.
انسان توانایی انجام همه کار و کسب همه مهارت ها را دارد. فقط کافی ست اراده کند و بخواهد، در مسیرش قرار می گیرد. یکی از روز های سرد زمستان در مسیر راهم به خانه مشکلی برایم پیش آمد.
نزدیک کوچه مان بودم که تو پیاده رو، موتوری فکستنی هی صدا می داد، من چون از روضه امام حسین بر می گشتم و ارادت خاصی به ایشان دارم، تو حال خودم نبودم، لکن مسیر را باز کردم تا موتوری رد شود.
او به تنهایی نمی خواست بگذرد، او کیف رو دوشی ام را که کلی بار داخلش بود، خیلی راحت، در صد قدمی منزل مان ربود.
ساعت بند طلایی که همسرم اوایل زندگی مان در روز تولدم برام هدیه گرفته بود، یه روسری سوغات کربلا، قسط وام یه ماه دور همی، خودکار و دفترچه یادداشتی که نو بود، گوشی که با پول تو جیبی ام خریده بودم و چند چیز دیگر.
همه این ها دست به دست هم داده بودند تا از من دور شوند، انگار به ایشان برات شده بود که بهتر از آن ها در راه است. من حتی نتوانستم فریاد بزنم، صدا در گلویم خفه و بغض به دور قلبم، حلقه زده بود.
رسیدم به خانه، یه ساعتی از اذان مغرب گذشته بود. تنها بودم، اشکم مثل گوله های برف روی وجودم نشست، تمام بدنم یخ شد. به همسرم زنگ زدم، جریان را گفتم، نزاشت حرف من تموم بشه، گفت: خودت سالمی؟ گفتم: آره، ولی….. گفت: به چیز دیگه فکر نکن.
تازه به خودم اومدم، اشک را تنها گذاشتم، بهش گفتم الآن فرصت ندارم، زمان دیگری به سراغت می آیم، با هم بودنمان بس است. رها کردم، آرام شدم و به سوی وادی شادی به راه افتادم. شاد از اینکه سالمم. خدایا شکرت ۱۴۰۱/۱۰/۲۰
آخرین دیدگاهها